در كمال مظلوميت از زبان صياد ميخوانيم: «در آن جلسه من روي ويلچر نشسته بودم و داشتم صحبت ميكردم. نقشه را نشان دادم. گفتم: اين منطقه شماست و مأموريت شما اين است كه برويد طرحريزي كنيد و آماده شويد. بعد ميآيم طرحتان را ميبينم.ديدم فرمانده گردان عملكننده با حالت حُجب و حيا نگران است و ميخواهد چيزي بگويد، ولي عقب مياندازد. پرسيدم: تو چه ميخواهي بگويي؟