مطلبی که روزنامه کیهان در ستون یادداشت روز شنبه خود با عنوان«ادامه 16 آذر یا... ؟!»از حسین شمسیان به چاپ رساند را در ادامه میخوانید:
60 سال پیش و تنها چند ماه پس از کودتای شوم 28مرداد، زمانی که ابر سیاه وحشت و سایه هولناک خفقان بر کشور سایه انداخته بود، زمانی که رهبران و پیشگامان نهضت بیداری مردم و علمای تراز اول مبارز در زندان و تبعید بودند، آمریکا با اطمینان از اینکه کودتایش ایران را به جزیره ثبات! تبدیل کرده نیکسون، معاون رئیس جمهور وقت آمریکا را راهی ایران کرد. رژیم دیکتاتور پهلوی که نوکر و نوکرزاده بود، همه چیز را برای این سفر پیشبینی کرده بود چند روز قبل از آن هم رابطه با انگلیس خبیث برقرار شده بود و سفارت بازگشایی شده بود. تدابیر شدید امنیتی خبر از سفری امن میداد. اما ناگهان غیرت انقلابی فرزندان ملت در دانشگاه تهران درخشید و جوانان غیور علیه حضور نیکسون تظاهرات کردند. رژیم که غافلگیر شده بود وحشیانه به صف دانشجویان یورش برد، 3 تن را به شهادت رساند، عدهای را مجروح کرد و جمع کثیری را هم روانه زندان کرد. خون آن شهیدان چراغ مبارزه در دانشگاه را روشن کرد و سالها بعد که امام راحل، پیشوای بلامنازع مبارزه و جهاد فیسبیلالله شد، دانشگاه به عنوان بازوی مهم مبارزه، همراه مردم شد و در پیروزی انقلاب اسلامی نقش موثر و به سزایی ایفا کرد.
حرکت آن روز دانشجویان انقلابی، هدفی روشن داشت و دشمنی مشترک را نشانه رفته بود. در بین جوانان آن روز از عارف مبارزهجویی چون شهید دکتر مصطفی چمران تا کسانی که تمایلات دیگری داشتند حضور داشتند اما آنها با درایت و فهم بالا، دشمن اصلی را شناختند و همه اختلافات درونی را کنار گذاشتند و در یک نقطه متفق شدند، اینکه آمریکا دشمن اصلی مردم ماست و به قول امام(ره) باید هرچه فریاد هست بر سر آمریکا کشید.
در نقطه مقابل، آمریکای زخمخورده از این حرکت ضد استعماری دانشجویان، به شیوه معروف «فتح از درون» رویآورد و سعی کرد «اسب تروای» خود را به درون دانشگاه گسیل کند. آنها سعی کردند نوکران فکری خود را در صف استادان دانشمند و دلسوز کشورمان رخنه دهند تا روح وابستگی و ذلت را در جوانان ما پدید آورند اما این کافی نبود! در کنار القاء یاس و حقارت توسط این افراد خودباخته، باید جنبش دانشجویی هم از مسیر اصلی خود منحرف میشد، باید پوسته مبارزه حفظ میشد اما جهت آن تغییر میکرد! باید مبارزه و خروش دانشجویی ادامه مییافت اما علیه هر چیزی جز آمریکا! مخصوصا آن که انقلاب اسلامی، مبارزه را به بستر اصلی آن کشانده بود، پس دست به کار شدند و تشکلهای گوناگون مثل قارچ در هر دانشگاه و دانشکدهای روئید و دانشگاه به «اتاق جنگ»تبدیل شد! اما جنگ علیه که و چه!؟ بیشترین هنر! اغلب این تشکلها و جریانهای دستآموز- و نه تشکلهای اصیل دانشجویی- جنگ علیه یکدیگر، علیه مسئولین دانشگاه و نهایتا جنگ با نظام برخاسته از خون شهیدان بود! با آن که در طول دوران جنگ تحمیلی، دانشگاه کانون رویش رزمندگان و شهیدان فراوانی بود اما پس از جنگ تدریجا برخی جریانهای سیاسی مجری سیاست «فتح از درون» شدند و با طمع در نسل جوان و جریان دانشجویی، دانشگاه را از کانون علم و مبارزه علیه شیطان بزرگ آمریکا به آوردگاه حقیر منازعات سیاسی و اردوکشیهای انتخاباتی تبدیل کرده و کوشیدند با حمله به این نهاد انقلابی و آن رسانه ارزشی و حمله به شخصیتهای خدوم، ترویج لاابالیگری و اباحیگری را جایگزین هدف متعالی و بلندمرتبه شهدای جنبش دانشجویی کنند و نه تنها به جای مبارزه با استکبار مناقشات بیپایه و خود ساخته درونی تقویت شود،
بلکه عملا هوس و آرزوی رابطه با آمریکا، بالاترین آرزوی برخی جریانات فریبخورده دانشجویی شود! مرور و کالبد شکافی هشت سالروز 16 آذر دوره اصلاحات، به خوبی از سوءاستفاده جریانات سیاسی و تاثیر اسب ترواهای غرب بر برخی از جریانات دانشجویی حکایت میکند. اما در مقابل این جریان واداده که سعی میکرد جنبش دانشجویی را به زانو زدن در برابر آمریکا وادارد و با نشخوار تئوریهای نخنمای یکیدو قرن قبل غرب، روح خودباوری را در آنها بخشکاند، جریان اصیل علمی و فکری دانشجویی رخ نمایاند. این حرکت اصیل از یک سو کمر همت به رفع نیازهای علمی و زیربنایی کشور بست و در مجاهدهای خاموش و بیریا هر آنچه جهان غرب با تکبر و تفرعن از مردم ما دریغ میکرد را به دست آورد و از دیگرسو مبارزه جدی و علمی و عملی با استکبار و حضور فعال و همه جانبه در جبهه مقابله با آمریکای پلید و زنده نگهداشتن یاد و نام شهدای دانشجو را نصبالعین خود قرار داد. تاکیدات مکرر رهبر فرزانه انقلاب بر لزوم قرار گرفتن کشورمان در قلههای علمی و فناوری جهان سبب شد تا این جریان احساس مسئولیت کند و طی دورهای حدودا ده ساله افتخاراتی بیافریند که هیچ کس تصور آن را هم نمیکرد. ستارههای پرفروغی چون شهریاری، علیمحمدی، احمدیروشن و... پرچمداران جریان علمی بودند که تعریف جدیدی از حرکت دانشجویی به ما نشان دادند.
آنها نه شیشهای شکستند نه جایی را به آتش کشیدند نه عکسی راپاره کردند و نه به هیچ یک از مقدسات توهین کردند. آنها به اشاره دست یک نفر یعنی امام و مقتدای خود به سوی قلهها حرکت کردند و راهی روشن از خود به یادگار گذاشتند.اما این راه برای برخی یک عیب و اشکال دارد! جوانی که دل در گرو دین و انقلابش دارد به درد بهرهبرداری سیاسی گروههای سیاسی و جریانات موجسوار نخواهد خورد! و این همان عیب و اشکال راه پرافتخار شهیدان علمی کشور است! چاره کار از نظر آنها خیلی هم دشوار نیست! باید بار دیگر جوانان دانشجو را از هویت دینی و هستی علمیاشان خالی کرد. باید سرگرم به مناقشات داخلی و پوچ و بیحاصل بشوند. باید شانههای خوبی برای جریانات سیاسی از درون دانشگاهها پیدا کرد. باید دانشگاه و دانشجو را با ارتجاع و بازگشت هولناکی روبرو کرد باید به قبل از سال 1332 برگردند و در حالی که جهان به رویارویی با آمریکا مشغول شده، بند ذلت و بندگی را به گردن بیاویزد! و بعد از آن واپسگرایی از اهداف 16 آذر را جشن بگیرند! این روزها یک جریان سیاسی آلوده اصرار دارد دانشجوی ما از همه راه آمده توبه کرده و پیش پای کدخدای جهان زانو بزند!
این 2 راه مشخص و غیرقابل انکار است؛ راه شهدای 16آذر 32، راه شهدای علمی کشور و راه احمدیروشنها در مقابل راه سرگرم کردن دانشجویان به مناقشات ساختگی و نهایتا زانو زدن در برابر آمریکا. نماد و نشانه بارز این دو راه را در 16 آذر هر سال شاهدیم. امسال هم باید دید چه کسی از کدام راه سخن میگوید؟ آیا حق هفتاد و چند میلیون ایرانی و بیش از چهار میلیون دانشجو در تریبونها و مراسم روز دانشجو مطرح میشود یا موهومات دشمنپسند حرف اصلی مراسم بعضیها میشود؟ آیا سعی میشود حقوق ضایع شده ما به دست آمریکا مطرح و مطالبه شود یا عدهای در قامت نمایندگان جنبش دانشجویی و همه دانشجویان، آرزوها و اوهام سیاسی خود را و رویای ذلت در آغوش آمریکا را از تریبونها فریاد خواهند کرد؟ و بالاخره باید صبر کرد و دید متولیان امر و مسئولین وزارت علوم، دل در گرو استمرار پیشرفت و افتخارات علمی کشور دارند یا به دمیدن در تنور اختلافات موهوم و تبدیل دوباره دانشگاه به اتاق جنگ رضایت میدهند!؟ گرچه مردم ما تجربه این راه را در دوره اصلاحات از سرگذرانده و ثمر آن را هم دیدهاند.
علیرضا رضا خواه در مطلبی که با عنوان«ماندلا نماد انقلابي گري عقلاني»در ستون یادداشت روز،روزنامه خراسان به چاپ رساند اندکی در رابطه با زندگی ماندلا نوشت:
نيکلو ماکياولي انديشمند ايتاليايي معتقد بود، «اگر مردم از تو بترسند خيلي بهتر است تا تو را دوست داشته باشند»؛ او در کتاب شهريارش اربابان قدرت را اين گونه پند مي داد «اگر فکر کنند تو بي رحمي، خيلي بهتر است که تصور کنند تو مهربان و بخشنده اي» ؛ توصيه هايي که سال هاي سال سرلوحه سياستمداران در اقصي نقاط جهان بود. ماکياوليسم به معني پايان اخلاق در سياست، در تفسير جنبش آزاديخواهي ضد نژاد پرستي آفريقاي جنوبي نيز معتقد است: " وقتي که "نلسون ماندلا" و "اف . دابليو دکلرک" قرار داد لغو آپارتايد را امضا کردند، اينجا يک توافق اخلاقي صورت نگرفت که در آن نلسون ماندلا از نظر اخلاقي جبهه آپارتايد را قانع کرده باشد که کار بدي مي کنند. اينجا آپارتايد زير چکمه هاي جنبش آزاديخواهي ضد نژاد پرستي شکست خورده و به زباله داني تاريخ سپرده شد. " در مقابل ماکياوليسم مي توان آرمان گرايان تخيلي را ديد که کليد واژه اصلي ايشان "پرهيز از خشونت" و يا همان مبارزه بي خشونت است؛ آنان نيز همچون گروه پيشين نلسون ماندلا را تجسم عيني اعتقاد خود دانسته و نوشتند" مائو (مائوتسه تونگ) و بسياري از انقلابيون و محافظه کاران قرن بيستم اعتقاد داشتند که قدرت از لوله تفنگ بيرون مي آيد، ولي خشونت پرهيزاني چون مهاتما گاندي و نلسون ماندلا بارها نشان داده اند که قدرت از عدم خشونت ناشي مي شود" اما به راستي ماندلا که بود؟
نام اصلي او نلسون نبود. رولي هلاهلا ماندلا ۹ ساله بود که معلم دبستان متديست (شاخه اي از کليساي پروتستان) نام انگليسي نلسون را براي او انتخاب کرد. اين اتفاقي عادي در آفريقاي جنوبي و ساير نقاط اين قاره بود که براي کسي نامي انگليسي انتخاب کنند، تا خارجي ها بتوانند راحت تر نام او را تلفظ کنند. معني لغوي رولي هلاهلا "کندن شاخه درخت" است، ولي معني رايج آن "دردسرساز" است. با اين حال در آفريقاي جنوبي، ماندلا را اکثراً به نشانه احترام با نام قبيله اي اش "ماديبا" مي خواندند.
خانواده او از حکام محلي بودند که بخش زيادي از املاکشان را استعمارگران تصاحب کرده بودند. پدر بزرگ او پادشاه قبيله تمبو بود. پدرش هم از روساي قبيله بود. ولي سرنوشت خود او انقلاب بود و نه سلطنت. وقتي نلسون ۹ ساله بود پدرش درگذشت و بعد از آن رهبري و رياست از طريق ايجاد اجماع را از نايب الحکومه اش در قبيله ياد گرفت. بعد از تحصيل در مدارس شبانه روزي به تنها دانشگاه مخصوص سياهان در آفريقاي جنوبي رفت. از همانجا شروع به طغيان کرد، از دانشگاه اخراج شد و از ژوهانسبورگ سر درآورد. در آنجا يک اولدزموبيل سوار مي شد، لباس هاي شيک مي پوشيد و حقوقدان شد. او اولين سياهپوستي شد که در آفريقاي جنوبي دفتر وکالت تأسيس کرد. در دهه ۵۰ ميلادي رفته رفته قوانين آپارتايد (تبعيض نژادي) اِعمال مي شد و فعاليت ماندلا در کنگره ملي آفريقا بيشتر مي شد. خيلي زود به خاطر سياست هاي تبعيض نژادي با دولت وقت درگير شد. ماندلا مرتبا دستگير و از فعاليت سياسي منع مي شد. اما لحظه اي که در سال ۱۹۶۰ در شارپ ويل شاهد آتش گشودن پليس به روي معترضان بود، نقطه عطفي در زندگي او شد. ديوار خوابگاه دانشجويي که به آن پناه برده بود هدف چندين گلوله قرار گرفت. شصت و هفت نفر از معترضان عليه قوانين محدوديت آمد و شد براي سياهپوستان بر اثر تيراندازي پليس کشته شدند. ماندلا در آن زمان دريافت که اعتراضات مسالمت آميز به بن بست رسيده است.
او شاخه نظامي کنگره ملي آفريقا را بنيان نهاد و در الجزاير براي جنگ هاي چريکي آموزش ديد. انقلاب در راه بود. ماندلا به کنگره ملي آفريقا گفت نمي توان با دستان خالي جلوي حمله يک حيوان وحشي را گرفت. کنگره ملي آفريقا يک شاخه نظامي به نام اوکونتو وي سيزوه (نيزه ملت) ايجاد کرد که رهبر آن ماندلا بود. او نزديک بيست سال را در جزيره خالي از سکنه روبن گذراند. ولي امتناع سرفرازانه او از تسليم در مقابل تهديدات باعث احترام فزاينده به او شد. با شدت گرفتن شورش ها در دهه ۸۰، مقامات آفريقاي جنوبي دريافتند که او شايد تنها کسي باشد که ممکن است بتوانند با او کار کنند. او در فوريه ۱۹۹۰ آزاد شد و در يک سخنراني پرشور در برابر هزاران تن از طرفدارانش قول داد کشور را به سوي صلح و آشتي هدايت کند.
"آنها خوب مي توانند مردم را سازماندهي کنند و راي بياورند ولي آيا به همان خوبي هم مي توانند کشور را اداره کنند" اين جمله آغازين سرمقاله مهمترين روزنامه مخالف نلسون ماندلا در فرداي پيروزي وي در انتخابات رياست جمهوري آفريقاي جنوبي بود. سايه پررنگ سفيد پوستان بر اقتصاد و امنيت مهمترين مولفه اي بود که هواداران آپارتايد براي بازگشت خود به قدرت به آن اميد بسته بودند. با اين حال درک صحيح ماندلا نسبت به فضاي قطبي و جزاير قدرت در کشورش باعث شد تا وي به خوبي بتواند دوران گذار به دموکراسي را در آفريقاي جنوبي مديريت کند. ماندلابه عنوان يک مبارز آزادي خواه معتقد بود: «آزاد بودن به معناي خلاصي از زنجير خود نيست، که به معناي انتخاب شيوه اي از زندگي است که به آزادي ديگران احترام بگذارد.» وي با تاکيد بر اين فکر که آزادي هر فرد بدون احترام به آزادي ديگران معنا ندارد، تصميم به نوشتن «منشور آزادي آفريقاي جنوبي» گرفت. يکي از اصول محوري اين منشور، که در سال ۱۹۵۵ توسط ماندلا و همرزمانش تهيه شد، اشاره به مفهوم کثرت گرايي و چند گانگي عقيدتي و حزبي براي آينده آفريقاي جنوبي بود. همان چيزي که نظام آپارتايد را در مقابلش خلع سلاح کرد.
بررسي زندگي سياسي ماندلا حکايت از آن دارد که وي نه يک ماکياوليست بود و نه يک آرمان گراي تخيلي. ماندلا مردي انقلابي بود که به ضرورت زمان و مکان سلاح در دست گرفت، مبارزه کرد، زندان رفت، خشونت ورزيد، از تکنيک هاي روز تبليغاتي براي رسيدن به قدرت بهره گرفت، در قدرت عقلانيت به خرج داد و به موقع با سياست خداحافظي کرد. از آن رو است که امروز دنيا به احترامش ايستاده است.
روزنامه رسالت مطلبی را با عنوان«بايد ها و نبايدهاي روحاني»به قلم دکتر امیر محبیاد در رابطه با گزارش 100 روزه رئیس جمهور از عملکرد دولت در ستون سرمقاله این روزنامه به چاپ رساند:
حملات رئيس جمهور حسن روحاني به دولت پيشين در گزارش صد روزه اش از عملکرد دولت، مبدا شکل گيري مباحثي شده است که بعيد نيست به نقطه عطفي در تحولات آتي سياسي تبديل شود.سکوت رئيس جمهور پيشين ،محمود احمدي نژاد در پي اين انتقادات شکست و طي نامه اي خطاب به روحاني نوشت: با آنکه اينجانب - حتي پس از شنيدن گزارش چند روز گذشته شما که بر "پايه" "انتساب عناوين غيرمنصفانه و بيپايه" به دولتهاي نهم و دهم شکل گرفته بود- به اقتضاي مصالح کشور، بنا بر سکوت داشته و دارم، لکن به احترام تقاضاهاي بي شمار گروههاي مختلف مردم و از جمله صاحبنظران سياسي و اقتصادي، لازم ديدم که از جنابعالي دعوت نمايم تا در فضايي کاملاً دوستانه و صميمي، در مناظرهاي صريح، اصولي و روشنگر در منظر افکار عمومي، ابهامات و حقايق ناب را آنطور که هست، مورد تصديق و تاکيد قرار دهيم تا از فرصت برداشتن گامهاي بلند و استوار در مسير روبه جلوي کشور دريغ نشود.
در بخشي ديگر از نامه، احمدي نژاد تاکيد کرده است: خدا را شاهد ميگيرم که اين دعوت نه بر اساس يک حس شخصي، بلکه بر مبناي احساس تکليف ديني و ملي صورت ميگيرد.در پايان نيز نکته مهمي را مورد اشاره قرار داده است که کمتر مورد توجه قرار گرفت: به عنوان قطرهاي از اقيانوس ملت ايران، آمادگي دارم که همه توان و تجربه خود را براي تسهيل و پيشبرد امور در خدمت دولت قرار دهم.در مقابل مشاور دکتر روحاني به پاسخ پرداخت؛ترکان از موضع تحقير و اهانت گفت: شرط اين مناظره آن است که رئيس دولت دهم راستگو باشد و نيز اعلام کرد: حسن روحاني و محمود احمدي نژاد در يک سطح قرار ندارند که بخواهند با هم مناظره کنند.
پيرامون اين رفتار هاي متقابل ذکر نکاتي لازم است:
1.براي نحوه گزارش رئيس جمهور سناريوهايي محتمل بود که ذيلا اشاره مي شود:
الف:ارائه گزارش بدون اشاره به مشکلات پديد آمده در مسير که محصول عملکرد دولت پيشين بوده است.
ب:ارائه گزارش اميد بخش به مردم در سيما با اشاراتي کلي به مشکلات از موضع بزرگمنشانه و ارسال گزارش تخصصي از وضعيت کنوني اقتصاد به سران و افراد موثر کشور بصورت مستند و نقل موارد قابل طرح در جمع نخبگان کشور(به عبارتي طرح لايه به لايه مشکلات)
ج:ترسيم فضايي تاريک از اوضاع و معرفي کردن دولت پيشين به عنوان مقصربراي کنترل توقعات مردم از دولت کنوني
2.در ميان سناريوهاي محتمل سناريوي سوم برگزيده شد که منشاء بحث هاي کنوني گشت.عناصر پنهان سناريوي سوم چه بود که جنجال برانگيز شد؟
الف:سناريوي سوم مطلوب اصلاح طلبان تند رو بود که مي کوشيدند از احمدي نژاد بدست روحاني انتقام بگيرند؛زيرا:
- پيش بيني مي کردند که احمدي نژاد و نيز اصولگرايان واکنش نشان دهند و در نتيجه روحاني از اصولگرايان جدا شده و به
اصلاح طلبان نزديکتر شود.
- بدليل سياه نمايي موجود در گزارش اين امر موجب انتقادات غير رسمي رهبري شده وروحاني از موضع تبعيت کامل فعلي به موضع تبعيت منتقدانه تغيير مسير دهد تا در زمان لازم گام ديگري را به عقب برگردد.
- سيگنالي دو گانه به غرب مبني بر موثر بودن تحريم ها و نظام مبني بر ناگزير بودن به مصالحه ارسال گردد.
3. متاسفانه بدليل فضاي حاکم بر ذهنيت مشاوران رئيس جمهور عليرغم منش غالب بر شخصيت روحاني که اعتدال و عقلانيت است؛سناريوي سوم عملياتي شد که نتايج زير بر آن مترتب است:
- با ظهور يک چهره راديکال و تند در نقد دولت پيشين عملا بر اساس قاعده "راديکال ها همديگر را به حرکت در مي آورند" بهترين خدمت به
راديکال هاي طرف مقابل شد تا ميدان را عرصه فعاليت خود کنند.
- اصولگرايان معتدل که به حمايت از دولت فعلي پرداخته بودند يک گام عقب نشستند زيرا توجيهي عقلاني براي دفاع از اين رفتار دولت نمي ديدند.
- حملات يکسويه به دولت پيشين که فضاي مظلوميتي را براي دولت قبل و ضرورت پاسخگويي آنها فراهم کرده بود؛باعث شد احمدي نژاد هوشمندانه با ابزار مناظره که با کمک آن بر رقباي پيشين سال 84 و 88 پيروز شده بود به ميدان بيايد.
- واکنش مشاور آقاي دکتر روحاني فاقد حداقل درک از ذهنيت توده مردم ومملو از اهانت وتحقيربه احمدي نژاد بود که اين روش در انتخابات 84 باعث ضربه به شخصيت هاشمي و پيروزي احمدي نژاد شده بود و اينان در اين دوره نيزبا همين روش در حال تخريب روحاني و نه احمدي نژاد هستند.
- مناظره (در صورت برگزاري يا عدم برگزاري)براي احمدي نژادفرصتي را پديد مي آورد که به عنوان رهبر اپوزيسيون دولت فعلي در رسانه ها مطرح و به نقطه پيوند همه گروهها و جريانات مخالف دولت فعلي تبديل گردد.
اما اگر سناريوي دوم انتخاب مي شد:
- اميد مردم به کفايت دولت براي حل مشکلات کشور مخدوش
نمي شد.
- مشکلات به چهره ها و مسئولان موثر بدون تبعات منفي انتقال
مي يافت.
- تصور سياه نمايي که تحذير سخت رهبري را دارد به اذهان متبادر نمي شد.
- موضع دولت با ادبيات فاخر،بلند همتانه و منشي معتدل و اخلاقي مبتني بر مروت با ايجاد کمترين موج مخالف بيان مي شد.
- هيچ علامت قابل سوءاستفاده اي به طرف هاي غربي حاکي از ضعف کشورارسال نمي شد که منطق ضرورت تشديد تحريم ها را تقويت نمايد.
- راديکال هاي طرف مقابل را تحريک نمي کرد و طبعا فرصت بيشتري را براي همراهي اصولگرايان معتدل فراهم مي کرد.
- تصوير ميانه رورا با غلطيدن به دامن سناريوي اصلاح طلبان تند رو مخدوش نمي کرد.
اما دولت دکتر روحاني براي مديريت برداشت مردم و نخبگان براي کاستن از تبعات اقدام مذکورچه مي تواند انجام دهد؟1. مانع اظهار نظرهاي ناسنجيده بعضي از مشاوران شده و با ذکر اين که "اين سخنان موضع دولت و شخص دکتر روحاني نيست" از آثار و تبعات منفي آن فاصله بگيرد.
2. براي اتخاذ مسيري ميانه، ترکيب مشاوران رئيس جمهور بايد متشکل از معتدلين و عقل پيشگان دوجناح باشد؛لذا ترکيب مشاوران بايد با تصوير مطلوب مورد نظر همخوان باشد.مشاوران تند رو و کينه جو مي خواهند با دست روحاني انتقام بگيرند که طبعا با نفع و شخصيت دکترروحاني همخوان نيست.
3. در مواجهه با پيشنهاد دکتر احمدي نژاد بر بند آخر تاکيد گرديده و از پيشنهاد همراهي وي در پيشبرد امور استقبال شده و اعلام گردد" دولت ازهمراهي و تجربه همه دولت هاي پيشين استقبال کرده و رئيس جمهورنشست هايي را در اين زمينه با روساي دولت هاي پيشين برقرار خواهد کرد" .بدينوسيله موضع تهاجمي مناظره را به موضع خردمندانه و آرام گفتگو تغيير داده و تصويري مثبت و مطلوب از خود ارائه خواهد داد.
علی شاهدی ستون یادداشت روز،روزنامه وطن امروز را به مطلبی با عنوان«منطق دسترسيها در توافق ژنو»اختصاص داد که در ادامه میخوانید:
یکی از مهمترین سوالها درباره توافق ژنو این است که چرا حجمی چنین وسیع و گسترده از دسترسیها و بازرسیها برای بازرسان آژانس در این توافقنامه طراحی شده است. ایران تاکنون یک عضو مسؤول از NPT بوده و در بیش از 3000نفر/ روز بازرسی آژانس، حتی یک نمونه از انحراف در فعالیتهای ایران مشاهده نشده است. با این وجود، ایران انبوهی از دسترسیها و بازرسیها را در توافقنامه ژنو پذیرفته است که هیچ تعهد حقوقی برای آن ندارد. فهرست این تعهدات که ایران موظف شده ظرف 3 ماه آنها را انجام دهد، چنین است:
1- اطلاعات مربوط به طرح و نقشههای ایران برای تاسیسات هستهای به آژانس ارائه میشود.
2- توصیف و شرحی کامل از ساختمان هر یک از سایتهای هستهای ارائه میشود.
3- توصیف و شرحی کامل از گستره عملیاتهای هر یک از تاسیساتی که بهطور خاص به فعالیتهای هستهای مشغول هستند ارائه میشود.
4- ارائه اطلاعات درباره معادن
5- ارائه اطلاعات درباره انبارها
6- ارائه اطلاعات درباره منبع مواد
7- نهاییکردن توافق درباره پادمانها در اراک
8- دسترسی به بایگانی دوربینهای آفلاین
9- دسترسی به کارگاههای مونتاژ
10- دسترسی به تولید چرخندههای سانتریفیوژ
درباره این تعهدات چند نکته اساسی وجود دارد:
1- مساله اول این است که هدف غرب از درخواست این حجم از دسترسیها و بازرسیها از ایران که رابرت آینهورن مذاکرهکننده آمریکا در گروه 1+5 موافقت ایران با آنها را غیر منتظره خوانده چه بوده است. یک حدس این است که 1+5 بویژه آمریکا مایل بوده همزمان با متوقف کردن روند پیشرفت بیشتر برنامه هستهای ایران، نظارتهایی اضافی را هم بهوجود بیاورد که هرگونه تخلف ایران از تعهداتش یا انجام هرگونه اقدام غیرمنتظره را، به سرعت کشف کند. این همان چیزی است که منابع غربی از آن با عنوان غیرممکنکردن «گریز غیرقابل شناسایی» در برنامه هستهای ایران یاد کردهاند.
2- اما حدس دیگری هم وجود دارد و آن این است که نیازمندیهای سرویسهای اطلاعاتی غربی که از روشهای متعارف بازرسی و با تکیه بر مقررات موجود از جمله پروتکل الحاقی و همچنین اتکا به روشهای فعلی جاسوسی قابل کسب نبود، در یک توافق سیاسی گنجانده شده است. درست است که بخشهای مهمی از بازرسیها «مدیریت شده» خواهد بود، ولی تجربههای پیشین این نگرانی را بهوجود آورده است که آیا ارائه این حجم از اطلاعات به آژانس -که ثابت شده صهیونیستها دسترسی بالایی به اطلاعات آن دارند- منطق حفاظتی دارد؟
3- مساله بعدی این است که این تعهدات در موارد مهمی حتی از پروتکل الحاقی هم فراتر است و بنابراین روشن نیست که به چه دلیل ایران پذیرفته دسترسیهایی حتی فراتر از پروتکل به آژانس بدهد بیآنکه هیچ ما به ازای روشنی دریافت کند.
4- بخشی از توافق کمیسیون مشترک تشکیل شده بین ایران و 1+5 را مامور میکند که به حل و فصل مسائل باقیمانده حال و گذشته میان ایران و آژانس هم نظارت کند. سوال این است که چرا 1+5 اصرار دارد بر فرآیند کار ایران با آژانس مشرف باشد و آیا به این ترتیب عملا دو مسیر کار با آژانس و کار با 1+5 به گونهای نگرانکننده با هم درآمیخته نشده است؟
دیوید آلبرایت و آندریا استریکر در مقالهای که روز 5 آذر روی وب سایت موسسه علوم و امنیت بینالمللی منتشر شده، این موضوع را اینگونه توضیح دادهاند: «طرح مشترک اقدام که اخیرا توسط ایران و گروه «1+5» امضا شد دو روند را به هم مرتبط میکند و به نوعی «در هم میآمیزد». طرح مشترک کمیسیون مشترکی متشکل از کشورهای «1+5» و ایران را تشکیل خواهد داد تا بر اعمال توافقنامه میانمدت و همکاری با آژانس برای تسهیل حل «مسائل نگرانکننده گذشته و حال» نظارت شود.
اگر ایران در راه رفع نگرانیهای آژانس حرکت نکند رسیدن به توافق نهایی در هالهای از تردید قرار دارد. در هم آمیختن روند مذاکره آژانس و کشورهای «1+5» نشان دهنده اهمیت رسیدگی به نگرانیهای آژانس است. این موضوع از نظر عملی بنبستی برای ایران است تا مجبور شود این نگرانیها را برطرف کند. اگر ایران در این امر موفق نشود و نتواند مسائل مدنظر قطعنامههای «شورای امنیت سازمان ملل» علیه ایران را رفع کند احتمال آن وجود دارد که از بار تحریمهای اعمالی بر این کشور چندان کاسته نشود. همچنین در این حالت ممکن است نتوان تحت مفاد طرح مشترک به توافق جامع دست یافت یا شروطی که توسط کنگره آمریکا وضع شده را از سر گذراند.» به نظر میرسد سخاوت ایران در پذیرش بازرسیهایی که عملا پروتکل و در مواردی فراتر از آن را هم در برمیگیرد، قدرت چانهزنی ایران در مذاکرات نهایی را بشدت کم میکند.
«فرانسه؛ بازگشت به ژاندارمي آفريقا»عنوانی است که ستون سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی به خود اختصاص داد:
فرانسه با اعزام نيروي نظامي به جمهوري آفريقاي مركزي بار ديگر جنگ در يك كشور آفريقايي را آغاز كرد. وزارت دفاع فرانسه كه هفته گذشته با اعزام كماندو به كشور آفريقاي مركزي، مداخله خود را در اين كشور به بهانه كمك به رفع ناآراميهاي اخير و حفظ جان غيرنظاميان آغاز كرده بود، ديروز با تصويب قطعنامه پيشنهادي خود در شوراي امنيت، با چراغ سبز سازمان ملل حمله به آفريقاي مركزي را ابعاد گستردهتري بخشيد و گامي تازه را در بازگشت به سلطه استعماري در اين قاره غني آغاز كرد.فرانسوا اولاند رئيسجمهور به اصطلاح سوسياليست فرانسه ديروز چند ساعت بعد از اعلام صدور مجوز شوراي امنيت براي مداخله در ناآراميهاي جمهوري آفريقاي مركزي اعلام كرد "با اهداف انساندوستانه(!)، عمليات نظامي را در اين كشور آفريقايي آغاز ميكند". با انتشار اين سخن بلافاصله اين سئوال در اذهان ملت فرانسه و ملتهاي جهان شكل گرفت كه آيا حضور نظاميان فرانسوي در اين كشور قبل از ارائه پيشنويس پاريس به شوراي امنيت براي مشروعيت بخشيدن به مداخله نظامي در آفريقاي مركزي نبود؟
واقعيت اينست كه هر چند مقامات فرانسوي مدعي اهداف بشردوستانه و حفظ جان غيرنظاميان در مداخله اخير نظامي در جمهوري افريقاي مركزي هستند ولي دلايل و شواهد بسياري حكايت از اين امر دارند كه دولتمردان پاريس به دنبال ايفاي نقش ژاندارمي آفريقا و سلطه بر منابع غني ثروت اين قاره بوده و براي حضور خود در اين قاره، به توجيهات و پوششهاي عوامفريبانه متوسل ميشوند.مداخله فرانسه در آفريقاي مركزي و اعزام نيرو به اين كشور آفريقايي، هر چند با توجيه بشردوستانه انجام ميگيرد ولي در سه مداخله ديگر فرانسه طي سالهاي اخير در اين قاره يعني ساحل عاج، ليبي و مالي، اهدافي از قبيل سرنگوني رژيمهاي خودكامه و مقابله با گروههاي القاعده ارائه شد. همه اين توجيهات، پوششهايي رسانهاي براي شكلدهي دوران جديدي از استعمار فرانسه در آفريقا و جبران عقبماندگيها و انفعال اين كشور از وقايع سالهاي اخير است، والا كيست كه نداند محمل بشردوستي و مقابله با تروريسم، براي دولتمردان فرانسوي كه پرونده سياه حضورشان در افريقا و نسلكشيهايشان در الجزاير هنوز مفتوح است و پشتيبانيشان از تروريسم و گروههاي افراطي در سوريه در برابر چشمان مردم جهان قرا ردارد، نميتوانند پرچم انسان دوستي را بر دوش بكشند؟
فرانسه از جمله كشورهاي اروپايي است كه در استعمار قاره آفريقا نقش ننگين و سياهي را ايفا كرده و تعداد مستعمرات اين كشور در دوران استعمار كهن و 19 بار مداخله نظامي پاريس در افريقا در سالهاي استعمار نو (1341 تا 1374ش) و حضور سه پايگاه نظامي در جيبوتي، سنگال و گابن، همگي از اين حكايت دارند كه پاريس در آرزوي سلطه مجدد بر اين قاره و ايفاي نقش ژاندارمي است، آنهم دقيقاً در قارهاي كه به زعم مقامات فرانسوي، اين نقش در كوتاهترين دوره زماني و كمترين هزينه قابل انجام است، كما اينكه وزير خارجه وقت فرانسه در دوران رياست جمهور ژيسگاردستن گفته بود: "آفريقا تنها نقطه جهان است كه فرانسه ميتواند در آن خود را در قالب يك قدرت بزرگ جلوه دهد، جايي كه فرانسه قادر است به تنهايي به مدد 500 نيروي نظامي، مسير تاريخ را در آن تغيير دهد." و بعيد نيست چنين تفكري امروز نيز در جهت بازسازي عقب ماندگيهاي سياسي و اقتصادي فرانسه ذهن سردمداران پاريس را به خود مشغول كرده باشد. كمااينكه در اسنادي كه در سايت "ويكي ليكس" منتشر شد، اين خبر وجود داشت كه فرانسه، طرحهايي را براي بازگشت به قاره افريقا و حضور نظامي بيشتر در اين قاره، آماده كرده است.
درباره علل تلاش دولتمردان فرانسوي براي احياء مجدد سلطه بر آفريقا ميتوان به نكات متعددي دست يافت.يكي از انگيزههاي رويكرد تهاجمي فرانسه در آفريقا را بايد در شكست فرانسه در تونس و سرنگوني ديكتاتور مورد حمايت اين كشور يعني "زينالعابدين بن علي" جستجو كرد كه نشان داد دستگاه ديپلماسي پاريس آنقدر منفعل و عقب مانده است كه نميتواند رويدادها را پيشبيني كرده و براي حمايت از مهرههاي خود در اين قاره اقدام كند. از اينرو بود كه مقامات فرانسوي براي جبران اين شكست، سياست تهاجمي مداخله نظامي در دو كشور آفريقايي ليبي و ساحل عاج را طراحي كردند و سعي نمودند با ايفاي نقش پيشگامي، اين بار خود را مسلط بر حوادث وانمود كنند.
احياي استعمارگري به بهانه مبارزه با القاعده، دستاويز ديگري بود كه فرانسه را به كشور افريقايي "مالي" كشاند و سرآغاز عمليات نظامي در سومين كشور افريقايي شد.
سومين و شايد مهمترين انگيزه مقامات فرانسه از مداخله در افريقا را بايد در علت اوجگيري بحران اقتصادي فرانسه جستجو كرد كه پاريس را در وسوسه منابع غني و سرشار نفت، مس و اورانيوم به آفريقا كشاند. طبعاً در پس پرده اين اقدامات نظامي بايد دستهاي چپاولگر و بهرهبرداريهاي اقتصادي بعدي فرانسه را ديد كه علاوه بر تلاش براي جبران شكست دستگاه ديپلماسي اين كشور به دنبال احياء نفوذ از دست رفته خود در صحنه بينالملل به ويژه آفريقا با كمترين هزينه و در پوشش عملياتي به ظاهر مبتني بر گسترش دمكراسي و نجات غيرنظاميان است در حالي كه چنگ و دندان خود را براي فرو كردن در پيكره قاره آفريقا و مكيدن منابع سرشار اين قاره كهن، تيز كرده است.
از دولت فرانسه با سابقه استعماري سياهي كه در آفريقا دارد، انتظاري غير از اين نيست ولي آنچه بايد در محافل سياسي مستقل جهان مورد كنكاش قرار گيرد اينست كه مجامع جهاني به ويژه شوراي امنيت سازمان ملل چرا در برابر اين تهاجم و تجاوز به جاي آنكه به وظيفه خود عمل كند، برخورد حاميانه مينمايد؟ آيا شوراي امنيت سازمان ملل قرار است بيش از اين بياعتبار شود؟
دکتر پویا جبل عاملی در مطلبی که با عنوان«تنها راه کنترل تورم، نگاه پولی»در ستون سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد به چاپ رساند اینگونه نوشت:
1- بنبرنانکه در یکی از آخرین مقالات خود که در مجله Journal of Economics Perspectives به چاپ رسانده است، بر این مساله پافشاری میکند که عدمتوانایی فدرال رزرو در کنترل تورم دهه 1970 ایالاتمتحده به خاطر آن بود که مقامات با عبور از اندیشه پولی و اینکه پول پدیده پولی است، بر این نظر بودند که عوامل هزینهای و ساختاری منبع تورم بوده و با قیمتگذاری و تعیین دستمزد به دنبال کاهش تورم بودند؛ اما با ورود پل ولکر به فدرال رزرو بار دیگر این نهاد در ریلی قرار گرفت که به مقصود افت تورم میرسید و این ریل به غیر از تفکر پولگرایی نبود. سخن برنانکه به این معنا است که حتی در اقتصاد پیشرفتهای چون ایالاتمتحده اگر مقامات پولی، منبع تورم را در کانال هزینه و مباحث ساختاری دنبال کنند، دیگر نمیتوانند آن را کنترل کنند. از دهه 1980 به این سو، کمتر بانک مرکزی در دنیا بوده است، که از این تفکر پولی بودن تورم خارج شود و به همین خاطر نیز تورم در دنیا کنترل شده است و آن معدود بانک مرکزیهایی نیز که از این اندیشه در صحنه عمل عبور کردهاند، ناگزیر در دام تورمهای افسارگسیخته افتادند.
2- وقتی در تئوری و عمل، مشخص شده که تفکر پولی تنها راه کنترل تورم است و حتی اقتصاددانان نحلههای دیگر وقتی در مقام مشاوره برای کنترل تورم قرار میگیرند از این دید به مشکل مینگرند و شاید کمترین مسالهای در اقتصاد باشد که چنین اجماعی روی آن است، برای چه ما باید پاسخگوی عدهای از اقتصاددانان باشیم که از نحلههای کوچک و به دور افتاده از علم روز چنان سخن میگویند که گویی نگاه مسلط است؟ چرا باید بارها و بارها به آنانی که معلوم نیست با چه استدلالی کانال هزینه را منشا تورم میکنند، پاسخ دهیم؟ وقتی مسالهای در دنیا حل شده است، چرا باید وقت خود را با این در جا زدنهای بیپایان تلف کنیم؟
3- این روزنامه با تشکیل دولت جدید همواره بر این امر پافشاری کرده است که بهرغم وجود برخی از انتخابها و مشکلها امید بسیاری هست که سیاستگذاران جدید بتوانند معضلات اقتصادی را حل کنند و تورم نیز از اولین شاخصهایی بوده که روند مطلوب آن از همان ابتدای تشکیل دولت آغاز شده است؛ اما آنچه تاکنون رخ داده بیش از همه از کانال انتظارات بر تورم اثر گذاشته است و لازم است تا متغیرهای پولی نیز تغییر عمدهای کنند، تا روند نزولی تورم (نقطه به نقطه) تداوم یابد. با وجود این کمتر اقتصاددانی با توجه به آمارهای کنونی میتواند مدعی باشد که از زمان تشکیل دولت جدید سیاست پولی انقباضی شده است.
نه تنها نرخ بهره افزایش نیافته، بلکه هنوز اوراق مشارکت با نرخ بهره بالا و همچنین بازار ثانویه نیز عملیاتی نشده است و سوای آن حجم نقدینگی نیز همان روندی را طی میکند که در ماههای آخر دولت آقای احمدینژاد شاهدش بودیم. از سوی دیگر اکنون باز سخنانی به گوش میرسد، مبنیبر اینکه نهاد پولی باید دغدغه تولیدکنندگان را در نظر بگیرد.
4- تورم از آن دست مشکلاتی است که اگر مقامات پولی اختیار لازم را برای کنترل آن داشته باشند، بسیار سریع کاهش مییابد. به شرط آنکه اختیار داده شود و تفکر پولی تنها ابزاری باشد که سیاستگذاران به آن دست یازند. شاید این دید به نظر بسیاری افراطی باشد؛ اما در صورت رعایت آن دو شرط، تنها یک سال کافی است که به تورم یک رقمی دست یابیم. آیا منفعت رسیدن به تورم تک رقمی آن قدر نیست که مخالفان و تصمیمگیرندگان به میزان یک سال حاضر باشند آن دو شرط عملی شود؟ مطمئن باشید که رکود عمیقتر از این نخواهد شد، که ایبسا با کاهش ریسکهای تورمی، سرمایهگذاری و تولید نیز رونقی گیرد. تنها یک سال فرصت دهید!
ستون یادداشت اول روزنامه تهران امروز را میخوانید که مطلبی را از جعفر قناد باشی با عنوان«مبارزی با دو چهره متفاوت»به چاپ رساند:
ماندلا برخلاف آنچه كه مشهور است يك شخصيت پيچيده دارد بهطوري كه وي را بايد حقوقداني دانست كه بهجاي متهم نشانده شد و 27 سال در زندان بهسر برد. از طرفي هم بايد وي را رهبر يك گروه چريكي مسلح دانست كه بر مبارزه بدون خشونت تاكيد ميورزيد. لذا بايد گفت كه شخصيت سياسي وي در گرو دو نگاه كاملا متفاوت است و صاحبنظران وي را در دو ديدگاه متعارض مورد شناسايي قرار ميدهند. اولين نگاه كه موافقان وي بيشتر بر آن تاكيد ميورزند، ماندلايي است كه جايزه صلح نوبل را گرفته است كه آفريقایجنوبي را با صلحطلبي و چشمپوشي از جرايم سفيدپوستان و مناديان رژيم آپارتايد رهبري كرد. موافقان بر آنند كه وي از سال 1990 كه از زندان آزاد شد تا سال 1993 كه در قدرت بود مانع از خشونتورزي عليه سفيدپوستان شد و حتي از آنها در كابينه خود نيز استفاده كرد. به همين دليل هم وي شايستگي دريافت جايزه صلح نوبل را داشت. اما نگاه دوم كه بيشتر مخالفان وي آن را راهبري ميكنند، بر نطق دفاعيه وي در دادگاه 1963 تاكيد كرده و ميگويند كه خود ماندلا در اين دادگاه به صراحت اعلام كرد كه وي با وجود آنكه يك حقوقدان بوده، از آن جهت كه راهي جز فعاليتهاي مسلحانه براي مبارزه با رژيم آپارتايد نبوده، وارد فعاليتهاي مسلحانه شده و اسلحه بهدست گرفته است.
وي كه در ابتدا عضو كنگره ملي آفريقا بود، بعد از آنكه ديد راهي جز فعاليت هاي مسلحانه نمانده، گروهي را به نام «نيزهملت» شكل داد و در آن راه كوشيد تا عليه رژيم آپارتايد نه از طريق فعاليتهاي سياسي بلكه با مبارزه مسلحانه مقابله كند. لذا مخالفان وي معتقدند كه وي مبارزه و عمر سياسياش را با اسلحه آغاز كرده است. همچنين مخالفان وي معتقدند كه دليل آزادي وي از يك طرف فعاليتهاي مسلحانه كنگره ملي آفريقا در همسايگي آفريقايجنوبي بود كه سبب شد اين دولت ضعيف شود.
از طرفي دليل ديگر فروپاشي شوروي و آسوده شدن خيال جهان غرب از سوءاستفاده بلوك شرق از سياهان و سيطره بر معادن غني قاره سياه بوده است. لذا اين عوامل سبب شد تا ماندلا آزاد شود. با آمدن ماندلا بر سر قدرت وي با بررسي شرايط متوجه شد كه در صورت راندن سفيدها، كشور دوباره با مشكل مواجه خواهد شد و از طرفي او ديد كه بايد از تجريه سفيدها در دولت بهره ببرد. لذا وي سفيد پوست ها را در دولت خود وارد و با آنها همكاري كرد. با پايان يافتن دوره وي مي بينيم كه سفيدپوستها نيز از دولت اخراج ميشوند. لذامخالفان وي را سمبل مبارزه با خشونت نمي بينند. با اين همه اينك آفريقاي جنوبي خلأ ماندلا را بهشدت احساس خواهد كرد. ماندلا محور وحدت همه گروههاي سياسي و سمبل مليت در آفريقايجنوبي بود. نبود وي دوران طلايي وحدت در آفريقا را نيز با خود ميبرد.
از طرفي مرگ وي مليت را نيز خدشهدار مي كند خاصه آنكه سفيد پوستها و رنگين پوست ها در آفريقاي جنوبي نيز در اين كشور هستند و با رفتن وي مي توان انتظار تفرقه ميان اين گروه ها را داشت. لذا فوت ماندلا سبب مي شود كه جامعه مدني ضعيف آفريقا بار ديگر با خلأ مواجه شود.علاوه بر اين ماندلا در كنار سمبل مليت، سمبل مبارزه با استعمار در آفريقا بود. وي را بايد باقي مانده نسل جديد مبارزه با استعمار در قاره سياه، در كنار نسل قديم مبارزه با استعمار يعني احمد سكوتوره و پاتريس لومومبا، دانست. ماندلا الهام بخش مبارزه با استعمار آمريكا و خصوصا انگليس بود.
دکتر جواد عدالت مطلبی را با عنوان«ميراث ماندلا»در ستون سرمقاله روزنامه ابتکار به چاپ رساند که در زیر مطالعه میکنید:
نلسون ماندلا قهرمان مبارزه با نژادپرستي در سن 95 سالگي درگذشت. زماني که در دانشکده حقوق وعلوم سياسي دانشگاه تهران دانشجو بودم فرصت ملاقات با اين اسطوره قاره سياه را پيدا کردم.از آن زمان علاقمند شدم زندگي و زمانه ماندلا را مطالعه کنم. زندگي اين انسان بزرگ از جنبههاي مختلفي براي همه ما آموزنده است که به نام وياد او به مواردي هرچند مختصر براي علاقمندان اشاره ميکنم اميد آنکه مورد استفاده واقع شود.
1-ماندلا در روستايي دور دست در اوج فقر ونداري متولد شد.او خود عنوان ميکند که کودکان روستاي وي لباسي براي پوشيدن نداشتند و زماني که ميخواهد به مدرسه برود شلوارکوتاه شده پدرش را که البته بسيار بزرگ بود ميپوشيده که با بندي بر روي کمرش محکم شده بود.
2-پس از اتمام دوره ابتدايي راهي شهر ميشود تا تحصيلات خود را در مقاطع بالاتر ادامه دهد که نهايتا با فارغ التحصيلي در رشته حقوق به کار وکالت مشغول ميشود؛اما زماني که نميتواند تبعيض نژادي را تحمل کند زندگي آسوده در کنار همسر، فرزندان ودوستان را فداي مبارزه با رژيم آپارتايد مينمايد و وکيل مدافع آزادي وعدالت ميشود که در نقض حقوق سياهان متجلي شده است و حاصلش جز زندان، شکنجه ومحروم از لذايذ دنيوي نيست.
3- سهم ماندلا از زندگي جواني ولذت بردن از آن، بيش از 27سال استقامت درسياهچالهها وشکنجهها به خاطر آزادي وآزادگي است. ماندلا در اين مورد مينويسد: دوران زندان بسيار سخت وطاقت فرسا بود.روزي ما را براي بيگاري به يک معدن بردند تا با بيل وکلنک در آن معدن کار کنيم.از مسولان زندان سوال کردم چه مدت بايد در اين معدن به بيگاري ادامه دهيم؛در پاسخ گفتند زياد طول نخواهد کشيد؛اما اين بيگاري سيزده سال ادامه داشت. در مورد ديگري ميگويد زماني که ميخواستند به دلايلي زندان ما را عوض کنند وبه يک جزيره ببرند در قايقي سرپوشيده سوار شديم که نگهبانان از بالاي سرما از دريچه اي که براي نور وهوا به درون قايق تعبيه شده بود بر روي ما دستشويي ميکردند واز آن به عنوان توالت استفاده ميکردند و....
4-مهمترين دوران زندگي ماندلا که او را تبديل به اسطوره کرد، دوره مقاومت در زندان نبود که افراد زيادي به اندازه ماندلا ويا حتي بيشتر از آن هم در زندان براي آزادي انسان وانسانيت مبارزه کرده اند.اگرچه استقامت در زندان در مقابل رژيم آپارتايد حائز اهميت وتوجه بسياري است؛اما رويکرد اخلاقي ماندلا نسبت به مخالفانش نکته حائز اهميت وتوجه بيشتري است.در اواخر دوره زندان ماندلا، فشارهاي داخلي وبينالمللي بر افريقاي جنوبي بسيار زياد شده بود به گونه اي که اداره کشور براي حاکمان سفيد پوست بسيار سخت مينمود.دکلرک رئيس دولت افريقاي جنوبي تصميم بزرگي گرفت که معمولا به ندرت در دنياي حاکمان اقتدار طلب اتفاق ميافتد.وي بناي مصالحه با رهبر سياه افريقاي جنوبي که در درون زندان در حال مبارزه بود، گذاشت. حاکمان افريقاي جنوبي بنا را براين گذاشتند تا با آزادي ماندلا از زندان، روند انتقال قدرت با رويکردي مسالمت آميز را دنبال کنند.
اما ماندلا با تحمل سالها زندان ودوري از جامعه از توان جسمي وروحي لازم براي انجام چنين کاري برخوردار نبود.وي ميگويد: روزي که از زندان آزاد شدم خبرنگاران در محوطه زندان به دورم تجمع کردند، واز انجا که امکان دسترسي همه خبرنگاران براي ضبط سخنانم فراهم نبود برخي از خبرنگان ميکروفنهاي خود را بر ميلههاي فلزي نصب وبه سمت من دراز کردند. در اين موقع من فکردم اين يک نوع اسلحه جديدي است که ميخواهند مرا ترور کنند؛در اين ميان همسرم که در کنارم بود گفت نترس اين اسلحه نيست وآنها قصد آزار واذيت شما را ندارند.ماندلاي ضعيف که از فرط فشارهاي زندان در شرايط مناسبي نبود از نظر بهداشتي و رواني تحت درمان قرار ميگيرد و علاوه بر آن آموزشهاي اوليه براي تطبيق با دنياي جديد آغاز ميشود تا وي بتواند مهمترين وظيفه که همانا انتقال آفريقاي جنوبي از نظام آپارتايد به يک نظام عادلانه اجتماعي است را ياري رساند؛ اما دروه انتقال به راحتي سپري نميشود.
برخي از سياه پوستان که روح بزرگ ماندلا و مصالح ومنافع ملي کشورشان را درک نميکردند، به اين فکر بودند که شرايط جديد فرصتي به دست داده است تا آنها بتوانند از سفيد پوستان ودولت حاکم انتقام بگيرند. اين در حالي بود که ماندلا شرايط جديد را نه براي انتقام که براي گذر کشور از دوراني سخت به دوراني بهتر براي همه ميخواست هم سياه وهم سفيد. سختي متقاعد کردن برخي از سياه پوستان براي هم گام شدن با ماندلا کمتر از سختي دوران زندان نبود، آنها معترض بودند به خيابانها ميآمدند وخشم خود را با آشوب وتخريب و... تخليه ميکردند واينبار ماندلا نه از جانب دشمنان که از طرف دوستان وهم فکران سابقش در فشار بود؛اما ماندلا با مقاومتي مصلحانه وبا صبر وبردباري بر اين مشکل نيز فايق آمد و تنها به منظور طي دوره انتقال فقط براي يک دوره پذيرفت که رئيس جمهور افريقاي جنوبي شود وپس از چهار سال در حالي که در اوج محبوبيت داخلي وبينالمللي بود از قدرت کناره گرفت تا به همه بياموزد که هدف او کسب قدرت نبوده است؛بلکه هدف از مبارزه طولاني وي، آزادي انسان وانسانيت بوده است وبراستي چه دشوار است راه آزادي؟ ماندلا در دوره رياست جمهموري نيز قدرت را نه با مخالفان سابق که با دشمناني که سالها او وهمفکرانش را زنداني کرده وتعداد زيادي از جوانان آزاديخواه را اعدام ودر تظاهرات به رگبار بسته بودند بخاطر کشورش تقسيم نمود وبه اين وسيله آموخت که سياست مبارزه براي کسب قدرت نيست؛ بلکه سياست وسيله اي براي مذاکره وچانه زني به منظور دستيابي به صلح،آشتي،آزادي وعدالت براي همگان است. هم براي خود وهم براي مخالفان.
واينجاست که ماندلا ماندگار،اسطوره وقهرمان ميشود واين است ميراث بزرگ ماندلا که بايد همه جهانيان آنرا پاس بدارند.در پايان نکته بسيار مهم ديگري که بايد متذکر شوم اين است که اگر امروز ما ياد وخاطره اين اسطورتاريخ معاصرجهان را گرامي ميداريم نبايد فراموش کنيم که اسطوره شدن ماندلا ونجات افريقاي جنوبي از چنگال تبعيض نژادي، تا حدودي مديون ومرهون" دکلرک" رهبر حاکم سفيد پوست افريقاي جنوبي است، که درک کرد نجات کشورو خوشبختي وي با کسب،حفظ وتعميق قدرت نيست؛بلکه او به درستي درک نمود که راه نجات کشورش وماندگاري وي با گشودن باب مذاکره با مخالفان ومنتقدانش است تا از خلال اين گفت وگوها صلح،آرامش، توسعه وپيشرفت تحقق يابد؛ اگرچه او قدرت را واگذار کرد؛اما در عوض راهي را گشود که ميتواند الگو وسرمشقي براي نجات ساير قدرتمداران از غريزه اقتدارگرايي باشد؛ اما نميدانم که چرا جهان فقط ماندلا را تقديس ميکند در حالي که کار دکلرک نيز کمتر از ماندلا نبود.
در آخر روزنامه مردم سالاری را مرور میکنیم که ستون سرمقاله خود را به مطلبی با عنوان«به ياد دکتر کاظم معتمد نژاد»نوشته شده توسط ميرزابابا مطهرينژاد اختصاص داده است:
آذر، ياد آور آتش تکرار مرگ، سپيدار ستبر بوستان ارتباطات و روزنامه نگاري اين مرز و بوم را به زانو نشاند و حسرت ديدار سايه حضورش بس گران، بر دل اهالي ارتباطات و روزنامه نگاري آوار شد. از روز 30 ارديبهشت 92 که به بهانه شرکت در مراسم رونمايي از«سرديس» استاد و ديدن چهره اميد بخشش، با شوق و ذوق به فرهنگسراي رسانه رفتم و در آنجا اعلام شد که به علت نامساعد بودن شرايط جسمي ايشان، اين مراسم بدون حضورشان برگزار ميشود، تا روزي که خبر تکاندهنده به اغما رفتن ايشان را شنيدم، و تا امروز (پنج شنبه 14 آذر 92) که خبر تإسف بار هجرت بزرگ تن تناور شجره طيبه علم و اخلاق، پروفسور کاظم معتمد نژاد را دريافت کردم، آرام و قرار از سرزمين وجودم رخت بربسته است و همچون ديگر علاقمندان و ارادتمندان استاد احساس نگرانکننده، نبودنش سخت آزارم ميدهد، ماندهام که چگونه صعوبت هجر يار ديرين خانواده بزرگ ارتباطات و روزنامهنگاري که هماره در گوهره صدف جان، شوق جانان را پرورده بود و با آميزهاي از کرامت و آگاهي، در انديشه اعتلا و عظمت ارتباطات، همت خود را صفت خويش ساخته بود، بر خود هموار کنيم.
کسوت استادي دانشگاه و کرسي تربيت دانشجويان اين مرز و بوم، به نحو بارز،برازنده وي و مبين حضور او در تمام رويدادهاي ارتباطي و طلايهدار نمايندگي جامعه ارتباطات کشور، اعم از روزنامهنگاري، رسانهاي، روابط عمومي، در مجامع علمي داخلي و بينالمللي بود. بنا به درک حساسيت کار ارتباطي، همواره با آگاهي از جديدترين نظريات و واقعيات اين عرصه در جهان، لحظهاي را بيانديشه يادگيري و ياد دهي سپري نکرد، که شرح تلاشهاي مدبرانه او در اين وادي به زماني بيشتر و فرصت فارغ تر نياز دارد و در اين موضع و موقع نميتوان به حق مطلب را ادا کرد. نگارنده افتخار همراهي و شاگردي استاد در تاسيس مرکز پژوهشهاي ارتباطات را در سالهاي 73 تا 75 داشت . چون استاد علاوه بر موقعيتهاي متعدد علمي و پژوهشي در داخل و خارج از کشور، عنوان مشاور حقوقي اتحاديه بينالمللي ارتباطات راه دور را نيز داشتند، بر آن شديم تا با هدايتهاي ايشان، اين مرکز را تاسيس کنيم.
استاد اصرار داشتند با حوصله و تامل ديدگاههاي تمام دست اندرکاران شنيده شود و چنين شد . در نشستهايي که دکتر معتمد نژاد حضور داشت، همه بايد ديده ميشدند و با چه دقتي نظر همه را ميشنيد و متواضعانه نظرات را تجميع ميکرد. چه مايه خردوران اين خطه که در علوم مختلف سرآمد بودند و دست بازيگران زر و زور و تزوير، آنان را، و يادشان را، در خاکستر خمول گمنامي، مدفون کرد، تا فرهنگ علم و عالم،عزت و شرف نيابد. چه بسا استعدادهاي درخشان اين مرز و بوم که در گذر زمان مقهور ناملايمات زندگي شدند و يادي هم از ايشان بر جاي نماند. و چه بسيارند انديشمندان و مايه وران دانش که بازيچه بازي سياستها شدند. و البته بسيارند دانشمنداني که منشاء اثرات عالي علمي بودهاند، اما کدام يک اينچنين همانند دکتر کاظم معتمد نژاد از کوران حوادث سرفراز بيرون آمده و همراه ملت خود قله افتخار و عزت را نشانه گرفته اند ؟ بيمداهنه، به ضرس قاطع، تاريخ، آينده ارتباطات و روزنامه نگاري ايران را مرهون خدمات ارزنده دکتر کاظم معتمدنژاد خواهد دانست و در برابر فروتني و تواضع عالمانه او سر ارادت فرو خواهد کرد. اگر چه عالم بودن، بزرگي است، اما نمونه و اسوه شدن چيز ديگري است . اين موهبتي است که خداوند، هر کسي را نميبخشد، مگر آنکه با رفتار صادقانه و اهتمام خالصانه مورد لطف و عنايت خداوند قرار گرفته باشد.
تاريخ با تحول معني مييابد و بارزترين و باشکوهترين وجه آن نيز تحول تکامل انسان است. هويت انسان در حرکتها و قدمهاي کوتاه و بلندي است که برميدارد. منحني سير تحول و قدمهاي برداشتهشده پرفسور کاظم معتمدنژاد، تاريخ حرکت پرپيچوتاب ارتباطات و روزنامهنگاري را در اين مرزوبوم رقم زده است.
غم فقدان اندوهناک اين استاد فرهيخته و پرتوان، بر دل داغ دار اهالي ارتباطات و خانواده داغدارش لانه کرده است و حسرت ديدار و همنشيني با طراوتش داغ دلهامان شده است، همراه با خانواده بزرگ ارتباطات و مطبوعات به سوگ مينشينيم و اين ضايعه دردناک را به همگان بويژه اساتيد و برجستگان ارتباطات، دانشجويان، خانواده روابط عمومي و انجمنهاي حرفهاي و خانواده عزيزش صميمانه تسليت ميگوئيم. به قول کسرايي:
خواب ميبينم که دماوند گران از ميان رفته است
آذر، ياد آور آتش تکرار مرگ، سپيدار ستبر بوستان ارتباطات و روزنامه نگاري اين مرز و بوم را به زانو نشاند و حسرت ديدار سايه حضورش بس گران، بر دل اهالي ارتباطات و روزنامه نگاري آوار شد. از روز 30 ارديبهشت 92 که به بهانه شرکت در مراسم رونمايي از«سرديس» استاد و ديدن چهره اميد بخشش، با شوق و ذوق به فرهنگسراي رسانه رفتم و در آنجا اعلام شد که به علت نامساعد بودن شرايط جسمي ايشان، اين مراسم بدون حضورشان برگزار ميشود، تا روزي که خبر تکاندهنده به اغما رفتن ايشان را شنيدم، و تا امروز (پنج شنبه 14 آذر 92) که خبر تإسف بار هجرت بزرگ تن تناور شجره طيبه علم و اخلاق، پروفسور کاظم معتمد نژاد را دريافت کردم، آرام و قرار از سرزمين وجودم رخت بربسته است و همچون ديگر علاقمندان و ارادتمندان استاد احساس نگرانکننده، نبودنش سخت آزارم ميدهد، ماندهام که چگونه صعوبت هجر يار ديرين خانواده بزرگ ارتباطات و روزنامهنگاري که هماره در گوهره صدف جان، شوق جانان را پرورده بود و با آميزهاي از کرامت و آگاهي، در انديشه اعتلا و عظمت ارتباطات، همت خود را صفت خويش ساخته بود، بر خود هموار کنيم.
کسوت استادي دانشگاه و کرسي تربيت دانشجويان اين مرز و بوم، به نحو بارز،برازنده وي و مبين حضور او در تمام رويدادهاي ارتباطي و طلايهدار نمايندگي جامعه ارتباطات کشور، اعم از روزنامهنگاري، رسانهاي، روابط عمومي، در مجامع علمي داخلي و بينالمللي بود. بنا به درک حساسيت کار ارتباطي، همواره با آگاهي از جديدترين نظريات و واقعيات اين عرصه در جهان، لحظهاي را بيانديشه يادگيري و ياد دهي سپري نکرد، که شرح تلاشهاي مدبرانه او در اين وادي به زماني بيشتر و فرصت فارغ تر نياز دارد و در اين موضع و موقع نميتوان به حق مطلب را ادا کرد. نگارنده افتخار همراهي و شاگردي استاد در تاسيس مرکز پژوهشهاي ارتباطات را در سالهاي 73 تا 75 داشت . چون استاد علاوه بر موقعيتهاي متعدد علمي و پژوهشي در داخل و خارج از کشور، عنوان مشاور حقوقي اتحاديه بينالمللي ارتباطات راه دور را نيز داشتند، بر آن شديم تا با هدايتهاي ايشان، اين مرکز را تاسيس کنيم.
استاد اصرار داشتند با حوصله و تامل ديدگاههاي تمام دست اندرکاران شنيده شود و چنين شد . در نشستهايي که دکتر معتمد نژاد حضور داشت، همه بايد ديده ميشدند و با چه دقتي نظر همه را ميشنيد و متواضعانه نظرات را تجميع ميکرد. چه مايه خردوران اين خطه که در علوم مختلف سرآمد بودند و دست بازيگران زر و زور و تزوير، آنان را، و يادشان را، در خاکستر خمول گمنامي، مدفون کرد، تا فرهنگ علم و عالم،عزت و شرف نيابد. چه بسا استعدادهاي درخشان اين مرز و بوم که در گذر زمان مقهور ناملايمات زندگي شدند و يادي هم از ايشان بر جاي نماند. و چه بسيارند انديشمندان و مايه وران دانش که بازيچه بازي سياستها شدند. و البته بسيارند دانشمنداني که منشاء اثرات عالي علمي بودهاند، اما کدام يک اينچنين همانند دکتر کاظم معتمد نژاد از کوران حوادث سرفراز بيرون آمده و همراه ملت خود قله افتخار و عزت را نشانه گرفته اند ؟ بيمداهنه، به ضرس قاطع، تاريخ، آينده ارتباطات و روزنامه نگاري ايران را مرهون خدمات ارزنده دکتر کاظم معتمدنژاد خواهد دانست و در برابر فروتني و تواضع عالمانه او سر ارادت فرو خواهد کرد. اگر چه عالم بودن، بزرگي است، اما نمونه و اسوه شدن چيز ديگري است . اين موهبتي است که خداوند، هر کسي را نميبخشد، مگر آنکه با رفتار صادقانه و اهتمام خالصانه مورد لطف و عنايت خداوند قرار گرفته باشد.
تاريخ با تحول معني مييابد و بارزترين و باشکوهترين وجه آن نيز تحول تکامل انسان است. هويت انسان در حرکتها و قدمهاي کوتاه و بلندي است که برميدارد. منحني سير تحول و قدمهاي برداشتهشده پرفسور کاظم معتمدنژاد، تاريخ حرکت پرپيچوتاب ارتباطات و روزنامهنگاري را در اين مرزوبوم رقم زده است.
غم فقدان اندوهناک اين استاد فرهيخته و پرتوان، بر دل داغ دار اهالي ارتباطات و خانواده داغدارش لانه کرده است و حسرت ديدار و همنشيني با طراوتش داغ دلهامان شده است، همراه با خانواده بزرگ ارتباطات و مطبوعات به سوگ مينشينيم و اين ضايعه دردناک را به همگان بويژه اساتيد و برجستگان ارتباطات، دانشجويان، خانواده روابط عمومي و انجمنهاي حرفهاي و خانواده عزيزش صميمانه تسليت ميگوئيم. به قول کسرايي:
خواب ميبينم که دماوند گران از ميان رفته است
کوه ورجاوند پيروزي
کوه پيشاني بلند آسمان آهنگ
از ميان رفته است.
دیدگاه شما